دل نوشته
یک نکته ی قشنگی در این دعای گشایش امور وجود دارد که خیلی جالب است. حالا با اصل و سندش کاری ندارم. مضمون کلام خیلی عمیق و جالب است.
در یک تکه اش به خدا میگوید، ببین این چیزی که میخوام، همین الان میخوام. دقیقا همین الان
بدون چک و چونه و قید و شرط
و الان مصلحتت نیست بالام جان، و مطابق حکمت من نیست و به جاش یه چیز بهتر بهت میدم و اینجور چیزهایی که طرف را بپیچانی و دهانش را ببندی
هم نداریم
منظورم این دعاست:
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَ بَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ …
خدایا هنگامی كه بلا عظیم گشته و اسرار آشکار شده و پردهها كنار میروند و امیدها از بین رفتهاند
تا اینجایش که میگوید:
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ.
یعنی، همین الان میخوام.
دقیقا همین الان. به فاصله ی یک چشم بر هم زدن.
حتی کمتر از چشم بر هم زدن.
بعد هم آخرش انگار هنوز ته دلت قرص نشده، با حساب و کتاب انسانی ات برای شیر فهم شدن خداوند سه بار باز هم تکرار میکنی که خوب جا بیفتد:
السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
همین الان، همین الان، همین الان. زود. تند. سریع.
به اینجور نیایش ها با خدا میگویند دلال؛ یعنی ناز و عشوه کردن برای خدا در كنار اظهار عجز و نياز و درخواست حاجت.
دعای کمیل و مناجات شعبانیه پر ازاین عشوه و نازهاست:
إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ
خدایا اگه منو بندازی جهنم آبروتو اونجا با فریادهام میبرم که آی جهنمیها من این خدا رو دوست داشتم و حالا ببینید داره با من چه میکنه (نقل به معنا)
البته همین الان میخوام، یک معنی دیگر هم دارد که همان شرط استجابت دعاست:
منظورم این است که تا در آن ته ته ته دلت از همه قطع امید نکنی و در کنار مراجعه به اسباب و وسایل مادی و طبیعی، او را مالک و علت و فاعل اصلی عالم ندانی (انْقَطَعَ الرَّجآءُ، در همین دعا)، و نگاه به آسمان نداشته باشی و با حال زار و نزار به او پناه نبری، نمیشود که نمیشود که نمیشود.
حالتی که در کل عمرم شاید یکی دوباری بیشتر برایم رخ نداده باشد و بیشتر دوست داشته ام به جای اشک و تضرع نابی که مولانا روی آن تاکید دارد، مثل حافظ در برهه ای از زندگی اش فکر کنم، که: دولت آن است که بی خون دل آید به کنار.
مولانا در دفتر اول مثنوی، در داستان کنیزک و پادشاه، چقدر زیبا این ناامیدی از غیر خداوند و تضرع خالص به درگاه او را برای استجابت دعا توصیف میکند:
شه ،چو عجزِ آن حکیمان را بدید
پا برهنه جانب مسجد دوید
رفت در مسجد سوی محراب شد
سجدهگاه از اشک شه پر آب شد
چون به خویش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد در مدح و دعا
کای کمینه بخششت ملک جهان
من چه گویم چون تو میدانی نهان
ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم راه
لیک گفتی گرچه میدانم سرت
زود هم پیدا کنش بر ظاهرت
چون برآورد از میان جان خروش
اندر آمد بحر بخشایش به جوش